کد مطلب:252963 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:308

ذکر سعایت معاندین و احضار متوکل لعین آن جناب را به مجلس شراب
علامه ی مجلسی رحمه الله در «جلآء العیون» گوید: كه كلینی و شیخ مفید و دیگران از ابراهیم بن محمد طاهری روایت كرده اند كه خراجی در بدن متوكل بهم رسید كه مشرف به هلاك گردید، و كسی جرأت نمی كرد كه نیشتری به آن برساند، پس مادر متوكل نذر [كرد] كه اگر عافیت یابد مال بسیار برای حضرت امام علی النقی علیه السلام بفرستد، پس فتح بن خاقان با متوكل گفت كه اگر میخواهی نزد حضرت هادی بفرستیم شاید دوائی از جهت این مرض بفرماید.

گفت: بفرستید.

چون به خدمت حضرت رفتند، و حال او را عرض كردند، فرمود كه پشكل گوسفند را در گلاب بخیسانند و به آن خراج بندند.

چون این خبر آوردند جمعی از اتباع خلیفه كه حاضر بودند خندیدند و استهزاء كردند، فتح بن خاقان گفت می دانم كه حرف آن حضرت بی اصل نیست و آنچه فرموده است به عمل



[ صفحه 778]



آورید ضرری نخواهد داشت، چون دوا را به آن موضع بستند در ساعت منفجر شد. و آن لعین از درد و دلم راحت یافت، و مادرش ده هزار دینار در كیسه كرده سر كیسه را مهر كرد و برای آن جناب فرستاد، چون این لعین از آن مرض شفا یافت مردی كه او را بطحائی می گفتند نزد متوكل بود از آن حضرت سعایت كرد و گفت اسلحه و اموال بسیار جمع كرده، و داعیه ی خروج دارد، پس شبی متوكل سعید حاجب را طلبید و گفت بی خبر به خانه ی امام علی النقی علیه السلام برو و هرچه در آنجا از اسلحه و اموال كه بیابی برای من بیاور.

سعید گفت: در میان شب نردبانی برداشتم و به خانه ی آن حضرت رفتم، و نردبان را به دیوار خانه گذاشتم، چون خواستم به زیر روم راه را گم كردم و حیران شدم، ناگاه حضرت از اندرون خانه مرا ندا كرد كه ای سعید باش تا شمع از برای تو بیاورند، چون شمع آوردند به زیر رفتم دیدم كه حضرت جبه از پشم پوشیده، و عمامه ای از پشم بر سر بسته، و سجاده ی خود را بر روی حصیر گسترده، و بر بالای سجاده رو به قبله نشسته است.

پس فرمود: كه برو در این خانه ها بگرد و آنچه بیابی بردار.

من رفتم و جمیع خانه ها و حجره ها را گردش كردم و تفتیش نمودم، و در آنها هیچ چیز نیافتم، مگر یك بدره ی [1] كه بر سرش مهر مادر متوكل بود، و یك كیسه ی سر به مهری دیگر.

پس فرمود: كه مصلای [2] مرا بردار، چون برداشتم در زیر مصلای آن حضرت شمشیری یافتم كه غلاف چوبی داشت، و بر روی آن غلاف چیزی نگرفته بودند، آن شمشیر را با آن دو بدره زر برداشته در نزد متوكل رفتم، چون مهر مادر خود را بر آن دید او را طلبید و از حقیقت حال سئوال كرد؟

مادرش گفت: در مرض تو من نذر كرده بودم كه اگر عافیت یابی من ده هزار دینار برای او بفرستم، و این بدره همان است كه من برای او فرستاده ام هنوز مهرش را نگشوده است، چون كیسه ی دیگر را گشود چهار صد دینار در آن بدره بود، پس متوكل یك بدره ی دیگر را به آن ضم كرد و گفت ای سعید این بدره ها را به آن كیسه و شمشیر برای او ببر و عذرخواهی او بكن.

چون آنها را به خدمت آن حضرت بردم گفتم ای سید من از تقصیر من بگذر كه بی ادبی كردم، و بی رخصت به خانه ی تو در آمدم، چون از خلیفه مامور بودم معذورم!

حضرت فرمود: (و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون) [3] ، یعنی به زودی خواهند دانست



[ صفحه 779]



آنها كه ستم می كنند كه بازگشت آنها به سوی كجا است.

و در [جلد] دوازدهم «بحار» از «مروج الذهب» مسعودی روایت كرده: كه چون به متوكل از آن حضرت سعایت كردند كه در منزل او كتب و سلاح و مال از اهم قم هست و او داعیه ی خروج دارد، آن لعین جمعی از غلامان ترك را فرستاد «فهجوا داره لیلا و لم یجدوا فیها شیئا»، و ایشان شب به منزل آن حضرت هجوم آوردند چیزی ندیدند، و آن جناب را دیدند كه در خانه كه در به روی خود بسته، «و علیه مدرعة من صوف، و هو جالس علی الرمل و الحصی». با جامه ی پشمینه بر روی خاك نشسته دیدند، و مشغول مناجات با قاضی الحاجات و تلاوت آیات قرآن می باشد، پس آن حضرت را با آن حال به سوی متوكل بردند، و گفتند كه در منزل او چیزی نیافتیم، و او را رو به قبله مشغول تلاوت قرآن دیدم، «و كان المتوكل فی مجلس الشرب فدخل علیه و الكأس فی ید المتوكل» و متوكل ملعون در مجلس شرب بود، و آن حضرت را وارد مجلس كردند در حالتی كه كاسه ی شراب در دست آن نابكار بود، چون آن حضرت را دید تعظیم و تكریم نمود و در پهلوی خود نشانید و جامی كه در دست آن مغرور خام بود به آن امام انام تكلیف كرد.

حضرت فرمود: و الله ما خاطر لحمی و دمی قط فأعفنی

به خدا قسم كه گوشت و خون من هرگز به شراب آلوده نشده، مرا معاف دار.

آن لعین معاف كرد ولی گفت: «أنشدنی شعرا». برای من شعری بخوان.

فرمود: انی قلیل الروایة للشعر!

من در شعر قلیل الروایة هستم.

عرض كرد: لابد باید بخوانی.

حضرت چنانكه در نزد آن نشسته بود این اشعار را انشاد كرد:



باتوا علی قلل الأجبال تحرسهم

غلب الرجال فلم تنفعهم القلل



و استنزلوا بعد عز من معاقلهم

و اسكنوا حفرا یا بئسما نزلوا



مؤلف گوید:

این ابیات در دیوان منسوب به حضرت امیر علیه السلام است، آن حضرت در حكایت سلاطین گذشته كه با همه ی آن جاه و جلال اثری از ایشان باقی نماید می فرماید، و حضرت هادی علیه السلام در این مقام انشاد می كند، و حاصل ابیات این است:

كه شبها در قله كوهها بسر بردند، و مردان پر زور ایشان را حراست می كردند، و از شر



[ صفحه 780]



دشمن نگهداری می نمودند، ولی سودی نبخشید، و بعد از آن همه عزت از جایهای رفیع خود به گودالهای قبر فرود آمدند، و چه بد جائی است جای ایشان!



ناداهم صارح من بعد دفنهم

أین الأساور و التیجان و الحلل



أین الوجوه التی كانت منعمة

من دونها تضرب الأستار و الكلل



و بعد از دفن كردن ایشان هاتفی ندا كرد، كه چه شد آن تختها و تاجها و جامه ها، و كجا است آن رویهائی كه لطیف بودند و پرده ها و پوششها در پیش آنها زده میشد؟

و در مضمون این ابیات به فارسی گفته اند:



شاهی كه ز اطراف جهان گیرد باج

ور فضل به غیر حق نگردد محتاج



در روز أجل كنند مالش تاراج

نی تخت به جای خود بماند نی تاج



فأفصح القبر عنهم حین سائلهم

تلك الوجوه علیها الدود تنتقل



قد طال ما أكلوا دهرا و ما شربوا

فأصبحوا بعد طول الأكل قد اكلوا



پس آشكارا گفت قبر از طرف ایشان وقتی كه سئوال و جواب نمودند كه این روها بر آنها كرمها تردد می كنند، بتحقیق كه بسیار شد اكل و شرب ایشان در دنیا، پس برگردیدند بعد از بسیاری خوردن طعمه ی حشرات زمین شدند.

قال: فبكی المتوكل حتی بلت لحیته بدموع عینیه، و بكی الحاضرون.

راوی گوید: پس متوكل گریست چندان كه از اشك چشمان او ریش نحسش تر شد، و همه ی حاضرین گریستند.

«و دفع الی علی علیه السلام أربعة آلاف دینار ثم رده الی منزله مكرما».

و چهار هزار اشرفی تقدیم حضرت نمود، و او را در نهایت عزت روانه ی منزل خود كرد.


[1] كيسه پول.

[2] سجاده.

[3] شعراء: 227.